تو به من می خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم ...
باغبان از پی من شد و دوید
سیب را در دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز ...
سالهاست که در گوش من آرام ُ آرام
خشش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا ...
خانه کوچک ما
سیب نداشت ؟؟؟
سلام دوست عزیز وبلاگ واقعا خوبی داری داشتم تو اینترنت میگشتم نمیدونم چطور شد اومدم وبلاگ شما واقعا کارتون زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما