شما بگید چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟

این روزا واقعا دیگه حالم بده یکی دو رو روزه گرفتم ولی دیگه اصلا توان روزه گرفتن رو ندارم . البته فرقی نمی کنه با روز گرفتن چون همش گرسنه ام ... 

دیگه نمی دونم به پوریا چی بگم که از اونجا بیاد بیرون ... خسته شدم از این همه تنهایی ... حاضر نیست بیاد بیرون ... اون پول براش بیشتر ازش داره ... از اولم همین طور بود ... اما خودمو زدم به خریت ... خیلی دوستش دارم ... ولی نمی دونم بهش چی بگم و چیکار کنم که از اونجا بیاد بیرون ... ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خدا چیکار کنم  ؟؟؟؟؟؟؟

حافظ

دیشب دلم خیلی گرفته بود واسه همین فال حافظ گرفتم ببینید حافظ بهم چی گفت  

تو به تقصیر خود افتادی در این محروم  

از که می نالی و فریاد چرا می داری  

پدر تجربه اید ل توئی آخر ز چه روی 

طمع مهر و وفا زین پسران میداری

پوریا

یه وقت هایی کوهی از غم و غصه میاد تو دلم ولی باز میگم من حقم رو باید از این کار بگیرم چونکه همه چیزم و ازم گرفت .  

 

حالا دیگه شرکت هرمی همه پس انداز پوریارو ازش گرفته . با پولی که داشته به قول خودش خرید کرده تو اون شرکت . 

 

من بازم جلوی زبونمو نگرفتم و بهش گفتم تا دیر نشده بیا بیرون . پوریا خیلی مغروره نمی خواد قبول کنه که داره کار اشتباهی می کنه . کاملا پیداست که کارشون غیر قانونی هست نه مجوزی نه پروانه کسبی . دلم می سوزه واسه عشقم که اینقدر ساده هست . حتی یه زره هم از عشقم کم نشده آخه بی پولیشو کاملا درک می کنم ولی همیشه بهش می گم عزیز من پول هیچ وقت واسه آدم خوشبختی نمی یاره . شاید همین خوشبختی که الان داریم . فردا با ثروت نداشته باشیم . 

 

پوریا شاید یه روزی اینارو بخونی شاید هم هیچ وقت نبینی اما فقط می خوام بگم تو رو فقط واسه خاطر خودت می خواستم فقط واسه خاطر سیرتی که داشتی فقط همین .  

عاشق دونفرم

نمی دونم اولی رو جزء نفر حساب کنم یا نه ؟ ... 

به هر حال دوستش دارم . آره درست حدس زدی خداست ُ عاشق خدام اون همیشه با منه وقتی بهش نیاز دارم هست وقتی هم بهش نیاز ندارم و کاری باهاش ندارم باز هم باهامه ... همه جا وجودشو حس می کنم ترس از دست دادنش ندارم ... فقط وقتی باهاش حرف می زنم که یا خیلی ناراحتم یا خیلی خوشحال ... عاشقتم خدا جونم ... می دونم برات بنده خوبی نبودم اما عاشقتم و دوستت دارم .... 

اون نفر دومی .... آره همه شما اونو می شناسید پوریاست ... 

عشق به خدا و عشق به بنده خدا خیلی متفاوته و زمین تا آسمون فرق می کنه  

عاشقشم  و دوستش دارم اما بعضی وقتا که بهش نیاز دارم نیست ... بیشتر وقتا جای خالیشو حس می کنم ... ترس دارم ترس از اینکه یه روز نباشه... اگه بهش بی محلی کنم می ره واسه همیشه بدون اینکه بفهمه چرا ؟ چرا بهش بی محلی کردم ... خلاصه که عاشق پوریامو بدون اون میمیرم . اگه نباشه درست مثل اینکه وقتی خدا نیست هیچ کدوم از ما زنده نیستیم منم می میرم...

نتایج امتحانات

امتحاناتم بالاخره تمام شد و نتایج هم اعلام کردند . نمراتم چندان چنگی به دل نمی زنه و دوباره این ترم هم باید رتبه دوم باشم . به تخفیف ۲۰٪ دانشگاه احتیاج داشتم اما خب نمره اول نشدم و فقط ۱۰٪  تخفیف میگیرم . 

اشتباه

خیلی اشتباه کردم که دل بسته پوریا شدم ... اول باید پوریا رو می شناختمش ... مثل این بچه ها زود عاشقش شدم ... فکر کردم عشق پوریا واقعیه ... اما همش حرف بود... بهم ابراز عشق می کنه ... اما احساس می کنم اون طوری که باید دوستم داشته باشه نداره ... الان براش نوشتم دلم گرفته ... اما حتی نگفت چرا ... حتی یه اس کوچولو هم نفرستاد که دلم خوش بشه ... یعنی اینقدر بهش ابزار عشق کردم این طوری شده ... اوایل خیلی خوب بود ... آخه چرا اینطوری شده ....؟ مگه بهش چه بدی کردم ... دخترای دیگه به دوست پسرشون کلی خیانت می کنن و پسره واسه دختره کلی میمیره ... از صبح که چشمم رو باز می کنم به پوریا اس می دم و  دونه دونه کارام رو توضیح می دم ... حالشو می پرسم و بهش انرژی می دم ... اما اون فقط به خودش فکر می کنه هر وقت که خودش دلش تنگه بهم زنگ می زنه ... کاش یه روز پوریا بفهمه که چقدر بخاطرش زجر کشیدم ... فقط خدا می دونه که چقدر دلم براش تنگه و حالم خرابه ... می تونم از ته دلم بگم پوریا خیلی بدی ... اشتباه کردم بهت دل بستم .... اینو می گم اما عاشقتم پوریا و برات می میرم .