امروز یه اس ام اس اشتباهی رو که می خواستم به دوستم نیلوفر بدم رو اشتباهی دادم به پوریا ...
اس ام اس اینطوری بود : سلام عزیزم خوبی ؟ چه خبرا ؟ این اسی که بهم دادی آرکیا به من هم داده و منم بهش اس می دم . دلم برات تنگ شده . بوس
در یه چشم به هم زدن سند کردم واسه پوریا ...
آرکیا پسر کارخونه دار تهرانی که تو نت باهاش آشنا شدم و تقریبا ۱ سال و نیم می شد که می شناختمش البته فقط روزای اول باهاش یکی دو بار صحبت کردم ... خب اون انتظاراتی داشت که من نمی تونستم برطرفش کنم ... واسه همیش شمارشو دادم به نیلوفر که اون باهاش آشنا شه آخه نیلوفر هم تهران بود ... تو یک ماه آخیر شاید سه تا چهار تا اس بهش داده بودم اونم اس های آماده و الکی ... و فقط بخاطر اینکه اون نفهمه که من شماره دادم آخه نیلوفر هم گفته بود که اون خودش شماره اش رو از تو گوشی من برداشته و من نمی دونم ...
به پوریا اس دادم که اشتباه شده جیگر
عزیزم پوریا خودش زنگ زد و ازم توضیح خواست ... منم چیزی جز راست ماجرا رو نداشتم که بهش بگم ... حقیقت ماجرا رو واسه پوریا تعریف کردم ... خب بهش حق می دادم که ناراحت بشه و عصبانی ... الهی دورش بگردم هیچی نگفت و خداحافظی کردم ... سکوت پوریا واسم از هزار تا فش و بد و بیرا برام بدتر بود ... بعد از چند دقیقه اس پوریا اومد ... مراقب خودت باش و دیگه سراغی از من نگیر ... چشمام شد پر از اشک و فورا اس دادم که نه عزیزم به خدا من بهت خیانت نکردم و تمام قلب من تویی و کل ماجرا همونی هست که برات تعریف کردم ... جواب نداد ... بهش زنگ زدم ... خدا رو شکر گوشی رو برداشت براش توضیح دادم شماره آرکیا رو براش فرستاده بودم گفتم خودت زنگ بزن ازش بپرس و ثابت کن ... اون گفت من هیچ وقت همچین کاری نمی کنم تو خودت باید برام ثابت کنی ... منم فقط می تونستم براش حرف بزنم ... چطوری می تونستم براش ثابت کنم ... خب با کلی گریه و عذر خواهی پوریا گفت میره فکر می کنه بعدش بهم خبر می ده ...
بهم اس داد ok فراموش می کنم ... منم در جواب گفتم عزیزم خوبی هاتو حروم نمی کنمو و قول می دم جبرانش کنم و . . .
شب دوباره از پوریا خبری نشد بهش اس دادم گفت نمی تونی با من باشه وقتی یه کم جاش خالی باشه من می رمو با یکی دیگه خودمو سرگرم می کنم ... ولی اون داشت اشتباه می کرد من هیچ کس جز پوریا نمی خواستم و اونو به حال پرستش دوستش داشتم و اصلا نمی تونستم به خودم اجازه بدم که با کس دیگه ای باشم ... تا آخر شب اینقدر به پوریا اس دادم که بلاخره فکر کنم منو بخشید ...
خیلی دلمون خوش بود با این اس اشتباهی که دادم اعصاب هر دوتامون خرد تر شد ... الهی فدای پوریام بشم صبح تا شب داره کار می کنه و تفریح خاصی نداره ... منم با این کلی بهش ضد حال زدم ... خب منم جای اون بودم کلی ناراحت می شدم ... به این رسیدم که دوستم داره ... یه کم مغرور هست و بعضی وقتا هم اذیتم می کنه و در کل دلم رو برده و عاشقش هستم و یه تار موی پوریا رو با کسی عوض نمی کنم مگه اینکه اون دیگه منو نخواد ...
سلام خیلی با حاله که خاطراتتو می نویسی من یکیو دوست دارم ولی نمی دونم دوستم داره یا نه از کجا باید بفهمم ؟!به وبلاگم سر بزن گلم
واقعا دارم درست می بینم؟
یه دختر داره قربون صدقه ی یک پسر میره؟؟؟؟؟
عزیزم من از آقای الف.خ که سر راه من قرار گرفت نمیتونم بهتر کسی رو تصور کنم ولی بازم بااین حال خیلی سعی کردم که قربون صدقش نرم تا فکر نکنه خبریه...ولی فقط همون احوال پرسی های هر روزم راز دلم رو انگاری فاش کرد و باعث شد برام بازی دریباره...
اینو از یک دلشکسته داشته باش که بذار پسر قربون صدقت بره نه تو قربون صدقه ی پسر!البته اگر میخای مدت زیادی برات بمونه...