-
مشکل کشا
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 23:41
رپوریا امروز عصر برات مشکل کشا برداشتم ُبرات دعا کردم که مشکلت حل بشه بعدش منم برات پنجشنبه ها مشکل کشا پخش می کنم . دوستت دارم عزیزی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 23:36
خدا یعنی چی بر سر پوریا می یاد . دلم به حالش می سوزه . الان فقط خدا می دونه که داره به حالم چی میگذره . دارم براش مثل شمع آب می شم . می ترسم از روزی که شکست بخوره . می ترسم از روز سیاه ... خدایا خودت کمکش کن . خدایا کمکش کن ... خدایا چرا همیشه با بنده هایی که گناهشون کمتره این کار رو می کنی ؟ چرا خدا ؟... چرا ؟؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 23:30
امیدوارم پول واست اینقدر موندگار باشه که همیشه اینطوری جای خالی منو نبینی . حتما ارزشش خیلی زیاده ... راستی اگه منم پول بودم همین قدر برات ارزش داشتم ؟؟ حالا زود هست برات تو لولت نیست برات توضیح بدم . خودت بعدا دلیلشو میفهمی . بوس
-
اس ام اس
شنبه 8 خردادماه سال 1389 20:48
به هر طریقی می خواستم پوریا رو از این کارش (شرکت هرمی) برگردونم .... سلام عزیز بهتر از جانم ُ تو که زنگ نمی زنی واسه همین حرفهایی که می خواستم زبونی بهت بگمو اس ام اس میدم خواهش می کنم درست بخونشون برام خیلی خیلی مهم هست . ۱: اگه اونا دکتر مهندس هستن چرا نمی رن نون دکتر و مهندسیشون رو بخورن ؟ اگه پولدار شدن اینطوری...
-
آرزوی ۸۹
شنبه 8 خردادماه سال 1389 20:12
روز سال تحویلی از اونجایی که هر کس آرزویی می کنه منم مثل بقیه آرزو کردم و گفتم خدایا منو از تنهایی بیرون بیار ُیک روز نگذشته بود که تلفن زنگ خرد ... الو الو جواب نداد دوباره زنگ زد .. این بار صحبت کرد الو سلام ُ سلام من پوریام ... خب اینم از آرزوی من...خدا یک روز نشده بود آرزومو برآورده کرد . سر صحبت رو با هم باز...
-
عبرت
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 22:37
از ما که گذشت ... باید به ابرها بیاموزیم که از عطش گیاه نمیرند .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1388 22:42
اشتباه را تصحیح نکردن اشتباه دیگریست . کنفوسیوس - فیلسوف چینی آرامش قبل از طوفان همیشه خطرناکتر از طوفان است . امانوئل کانت - فیسلوف آلمانی بدگوی مردم نباش تا بدگوی تو نباشند . انوشیروان عادل
-
فریاد تو خالی
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1388 22:30
کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم کاش همان کودکی بودیم که حرف هایش را از نگاهش می توان خواند اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد ولی دل خوش کرده ایم که سکوت کردیم سکوت پُر-بهتر از فریاد تو خالیست !
-
داستان ۳ : عشق را از شمع و پروانه بیاموز
شنبه 31 مردادماه سال 1388 22:05
شمع و پروانه از پشت پنجره اتاقی قدیمی و تاریک می دیدم که در آن پیره زنی با مو های سفید زندگی می کرد . او دراتاقش چیز زیادی نداشت . روی میزی که در اتاق بود شمعی بود که گاهی آن را روشن می کرد می دیدم . در همان زمان بود که پروانه ای که داشت از آن طرف چرخ می زد ؛ ناگاه حواسش به طرف خانه جمع شد جلوتر امد و از سوراخ پنجره...
-
زندگی
یکشنبه 18 مردادماه سال 1388 23:29
زندگی هم یک خدا دارد که من از او نمی ترسم . . . . . . گویند که او مهربان است مهربان که ترس ندارد ! زندگی تکی کاهیست که کوهش کرده ایم ... ! زندگی کوه بزرگیست که کاه اش کرده ایم ...! زندگی اتاقیست که دور تا دور آن دیواریست و در بالا آن چند تایی پنجره ... کاهش خانه خدا هم پنجره داشت چند تا کافی نیست چون همه را باید دید !...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 مردادماه سال 1388 23:04
سلام سلام وراجی خیلی زیبا از طرف شهریار کوچولو دوست خوبم سکوت ترانه ایست ترانه ای به وزنِ سنگینی تمام ناگفته های دنیا به قصه ی باکره دخترکی که هیچ گاه نداست به کدامین روز فاحشه شد.و به وضوح و سپیدی ِ شبهایی که پدر در خانه ی بی سقف گلی با خود اینگونه سخن گفت و گریست این قفس، خانه امن من است سقف این خانه همان پرده ی...
-
داستان ۲ : روز قسمت
جمعه 9 مردادماه سال 1388 23:11
روز قسمت روز ُ روز قسمت بود ُ خدا هستی را قسمت می کرد . خدا گفت : هر کس هر چیزی می خواهد بگوید تا سهم او بدهم . زیرا خدا بخشنده است . همه به جلو آمدند و هر کس آرزویی که داشت گفت : بال برای پریدن ُپا برای دویدن ُ چشمان زیبا ُدریا ُآسمان ُجثه بزرگ ُ هر کس سهم خود را گرفت ُدر این میان کرم کوچکی گفت :من چیز زیادی...
-
سکوت
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1388 00:47
سکوت هیچ سخنی را سانسور نمی کند! سپیده همان شب رنگ باخته است! قفس خانه امن پرنده بی پرواز است ! به نیستی نمی اندیشم ، چون نیست ! آنقدر دیر شروع کرد که زود به پایان رسید !
-
داستان1 : عشق و دیوانگی
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 23:04
در زمان های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود ، فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند . آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند . روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند ، خسته و کسل تر از همیشه . ناگهان < ذکاوت > ایستاد و گفت : بیایید یک بازی کنیم ، مثلا قایم باشک ... همه از این پیشنهاد او شاد...
-
با دوستی ها
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 22:39
سلام دوستی ها خوبین ؟ منم خوبم چند تا داستان جالب دارم که مطمئن هستم شما هم خوشتون می یاد البته میشه گفت تا حدودی عبرت آموز هم باشه . امیدوارم خوشتون بیاد .
-
درد و دل
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 00:37
اقتدار پرواز بیهوده . . . نه پری در کار بود ، نه آسمانی . . . و با خود گفتم آیا با . . . لب های دوخته روزی خواهیم خندید ؟؟؟
-
نصیحت
یکشنبه 4 مردادماه سال 1388 23:25
همیشه به یاد داشته باش تا به فراموشی بسپاری آنچه را اندوهگینت می کند اما ... هرگز فراموش مکن به یاد داشته باش آنچه را شادمانت می سازد ... امروز دلم خیلی گرفته یعنی الان ۳ سال هست که دلم گرفت .... شاید ... ؟؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 مردادماه سال 1388 00:24
اینجا کسی نیست من تنهام تا کسی نیومده بیا؛ بیا بدزد زندگیمو می گم .